هنرستان آمنه نقدی پور

مجموعه فعالیت های ادبی آمنه نقدیپور

هنرستان آمنه نقدی پور

مجموعه فعالیت های ادبی آمنه نقدیپور

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با موضوع «شاعران پارسی گو» ثبت شده است

  • ۰ نظر
  • ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۲۰
  • آمنه نقدی پور

پیر بابا و مردم بی رگ و ریش

پیربابا و مردم بی رگ و ریش


پیربابا پیرمردی فاضل و نیکوکار بود،او در دهی دور افتاده که به ده ریشمال معروف بود زندگی می کرد، مردم این ده هیچ کدامشان ریش نداشتند به جز پیربابا و شیرزاد و اندکی دیگر و به همین خاطر به دهشان، ده ریشمال می گفتند.روزی پیربابا و شیرزاد برای تحویل نذورات به ده دشتِ کبکاب رفته بودند، در نبود ِپیربابا دزد به خانه اش زد و تمام مردم ده ریشمال شاهد آن صحنه بودند، ولی کناری ایستادند و هیچ اقدامی نکردند پیربابا وقتی از سفر برگشت در کمال ناباوری دید خانه اش را دزد زده فریاد برداشت و بر بلندای تپه ی خرامش رفت و تمام مردم ده را صدا کرد، گفت: شما کجا بودید که دزد آمد و دار و ندارم را به یغما برد؟ مردم ده با چشمان پف کرده و با لحنی بی تفاوت گفتند: پیربابا به ما چه؟ ما که سگ نگهبان نیستیم این مشکل توست ما که اجیر و عبیر تو نیستیم برو پی کارت که مزاحممان شدی!پیر بابا وقتی حقارت و تنگ چشمی آن مردمان بی رگ و ریشه را دید آهی از کُنه دل کشید و رفت، که آنجا را برای همیشه ترک کند، با دلی شکسته، در طول مسیر به سنگدلی و شقاوت آن مردم بی رگ و ریش فکر می کرد، در همین حین شخصی رهگذر به او نزدیک شد و گفت: آهای پیرمرد اهل کجایی؟ گفت اهل ده ریشمال، آن مرد گفت: در ده پِلمال سدی شکسته شده و تا ساعتی دیگر دهتان به زیر آب فرو می رود، تنها کسی که می تواند ناجی مردم ریشمال شود تویی، برو و به مردم دهت خبر بده؛ پیربابا به سمت ده برگشت و خودش را با شتاب به آنجا رساند، تمام مردم ده را جمع کرد، ولی با آنها که چشم در چشم شد در آن لحظه به یاد بی رحمی و سنگدلی مردمش افتاد، و گفت برای بار آخر آنها را محک بزنم، از آنها پرسید کدامتان از وضع کنونی من ناراحتید؟ در این بین تنها شیرزاد و تعداد اندکی از مردم ابراز تاسف کردند، پیربابا به آنها که با او همدردی کردند گفت: درود بر شما که جوانمرد و باغیرتید همراه من بیایید که اثاث و دارایی ام را یافتم، شما باید برای حمل آن همراه من بیایید، و برای بار آخر به مردم ریشمال رو کرد و گفت: هرکدام از شما مایل است برای کمک به من و جبران همراه من بیاید، هنوز هم برای مرمت آنچه پیش آمد دیر نیست، در حقیقت هرکس مرا همراهی کند به خود لطف کرده ولی آنها لجاجت و دهن کجی کردند و برایش آرزوی مرگ کردند، و تنها شیرزاد و تعداد اندکی با پیربابا همراه شدند و در حقیقت از مهلکه گریختند پیر بابا آن مردم حسود و پست فطرت را به دل خودشان واگذار کرد، مردم سنگدل و تنگ نظر و شقی در ده ماندند و همگی در سیلی عظیم و هولناک غرق شدند و پیربابا و همراهانش بر بلندای کوه کتل کلان شاهد این صحنه بودند.

نتیجه اخلاقی:وقتی جلوی چشمت حقی ناحق می شه و سکوت می کنی، همون حقی که ناحق شده با دست ِخدا یقه تو می گیره

نویسنده: آمنه نقدی پور

از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه آمنه نقدی پور


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه, رمان, قصه, داستانک, داستان,

آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: داستان, داستان کوتاه, قصه, رمان
  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۱۹
  • آمنه نقدی پور

مادرانه

پرسید: خدای عشق؟ گفتم: مادر
پرسید: صفای عشق؟ گفتم: مادر
مادر و خدا تفاوتش دانی چیست؟
مادر چو خداست و خدا مادر نیست

شاعر: آمنه نقدی پور

چون کوه تمام عمر پشتم بودی
زور بازو و قدرت مشتم بودی
قهرمان زندگی من مادر بود
با قد خمیده بهترین یاور بود

شاعر: آمنه نقدی پور

 

تو نور نبودی و درخشان کردی
تو شعله نبودی و فروزان کردی
از بهشت آمدی زمین گرم شود
به عشق پر از مهر تو سرگرم شود
شاعر: آمنه نقدی پور

با هر تب کودکت، پریشان شده ای
هربار زمین خورد، گریان شده ای
هر موی سفیدت، از غم فرزند است
با قلب شکسته، بر لبت لبخند است
شاعر: آمنه نقدی پور

از چهره و پیشانی مادر خواندم
نامی که میان چین ها پنهان است
در خط و خطوط چهره اش نام خداست
بوسیدن روی مادر از ایمان است

شاعر: آمنه نقدی پور

 

بر خطوط پیشانی مادر خواندم
حرفی که برای قلب ها درمان است
در چهره ی مادران نوشته است خدا
بوسیدن روی ماهش از ایمان است

شاعر: آمنه نقدی پور

چشمان مرا اسیر عشقت کردی
بعد از تو همان عشق پریشانم کرد
چشمان مرا به بوسه عادت دادی
اشک آمد و بعد بوسه بارانم کرد

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب یک جفت پای دار

شعر در مورد مادر, روز زن, میلاد حضرت فاطمه زهرا, روز مادر مبارک, تبریک روز زن, مادر, مادرانه, هدیه روز مادر

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب یک جفت پای دار


برچسب‌ها: شعر در مورد مادر, روز زن, میلاد حضرت فاطمه زهرا, روز مادر مبارک
  • آمنه نقدی پور

زندگی، پرچمِ سه رنگِ توست
سبز و سُرخ و سپید و رنگِ خدا
دست اِبلیسیان بُریده از آن
چونکه الله دارد و شهدا
سبز یعنی، شکُفتنِ ایمان
وسطِ دشتِ مین و دستِ جُدا
سبز یعنی، که سبز خواهد شد
لاله های وطن، به دستِ خدا
سبز یعنی، سرِ سلیمانی
سبز شد، در میانه ی میدان
سُرخ یعنی، شُعاعِ خونی که
لاله روئیده در میانه ی آن
نُقطه ی اوجِ پرچمِ ایران
پوشِشِ قُلّه ی دماوند است
رنگِ روی سپیدِ رزمنده
آن دَمی که میانِ اَروَند است
روسپیدیِ قاسمِ فاتح
وقتی از جَنگِ سرد برگشته
در دفاعِ مُقَدّس و حذف

داعِشِ سرنگون و سرگَشته
سُرخ یعنی سرِ شهیدی که
تیر و تَرکِش به خون کشید آن را
زیرِ رَگبار و بُمب و خمپاره
کَرد تقدیمِ پرچَمَش جان را
رنگِ خون، رنگِ صُلح و آزادی
رنگِ سبزی که رنگِ آبادیست
از تو آباد شد وطن بی شک
سبزیِ تو نِمادِ آزادیست
کشورِ عشق و جنگ و آزادی
کشورم ای بهانه ی قاسم
نقطه ی عطفِ رنگ های توست
رفتنِ فاتحانه ی قاسم
کاش میشد به خاکِ کِرمانَت
بوسه زد، روی مَقبَر قاسِم
من به قربانِ قَد و بالایش
سر فدای تن و سرِ قاسم
شعرِ من در تو شکل می گیرَد
وطنم سرزمینِ اجدادم
نسلِ من از تبارِ سِیّدعلی
در رَهِ توست، بُغض و فریادم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: حاج قاسم سلیمانی, شعر برای دهه فجر, ۲۲ بهمن, شعر در موردایران
  • آمنه نقدی پور

 

ای سَرورِ زنانِ دو عالم، دلاورم
ای سایه بر تمامِ جهان چتر، مادرم
منّت نهید و یک شبِ ابری از این شبان
رنجه قدم کنید، به چشمانِ باورم
با کوله بار درد به سویِ تو آمدم
ای تو نیازِ من، تو نیازِ مکرّرم
اُمّ الائمه ای تُویِ منصوره در بهشت
ای همدمِ علی، زنِ والای حیدرم
من عهد بسته ام که نَهَم سر به کویتان
این شهرِ هفتم است، بگو شهرِ آخرم
مهرِ شما همیشه چراغِ دلِ من است
آیا که در پناهِ شما روزِ محشرم؟
آه ای الهه ی غزلِ بارور شده
آه ای تو بذرِ عشق، شکوفای لاجَرَم
آزاده بَرده ام، که دلم بُرده یادتان
گفتید: بَنده باش، که من بَنده پَرورَم
دیدارِ رویتان،که میسّر نمی شود
من در کمالِ حُزن در آغوشِ بسترم
قبرِ بقیع، توی خیالاتِ خیسِ من
مثل جزیره ای ست، که در آن شناورم
در خواب دیده ام،که زنی ضَجّه می زند
ای وای مادرم، تو ببین نعشِ یاورم!
هی ضَجّه می زند... : که منم، زینبِ حسین
ای وای مادرم، چه شد آخر برادرم؟
دستِ ابوتُراب پُر از تُربتِ حسین
من خاک می کُنم به سَرَم، خاک بر سَرَم
زهرای نور و روشنیِ کائناتی ام
راضیه می شوی به منی،که مقدّرم
من آن گدا، گدای همیشه نیازمند
با یک نگاه می کنی آخر به من کَرَم؟
امّ العلوم، مادرِ فهم و شعور و درک
من را ببخش، بانوی محجوب و محترم
از هرچه آینه است، شکستم، فراری ام
منفورم از نگاهِ حریصِ برابرم
من را بِشوی، مریمِ کُبری سپید کن
گندیده جوهره ام، گِلِ مطبوعِ جوهرم
بانوی آب ها، به تَغَسُّل نشسته ام
غصب است آبِ مهریه تان روی پیکرم؟
"الله اکبر" از کَرَم و فَضل و بخششت
"حمدِ" خدا و زنده به تسبیحِ دیگرم
"سبحانیِ" خدا که تو را آفرید و بس
پایان گرفت شعر و سه تسبیحِ آخرم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

 

 

یا حضرت فاطمه زهرا

اُمّ اَبیها

"ام ابیها"
 
اُمّ اَبیها، روشنی، نورِ دلِ بابا
ای میوه ی باغ و چراغِ منزلِ بابا
ای دست گیر و دست یاب آلِ پیغمبر
ای ارزش و قصد و نیازِ محفلِ بابا
بابا اگر زخمی، اگر خونین، اگر غمگین
مَرهم تو بودی، ای شفای عاجلِ بابا
چون مادری مُشفِق، تو هم پای پدر بودی
ای بهره ی ایمان و عُمر و حاصلِ بابا
ای حوریه، ای انسیه، ای بهترین انسان
ای افتخار، ای عاقله، ای فاضلِ بابا
خِیرِکثیرِ آل پیغمبر، زنِ حیدر
مجموعِ حُسن و خوبی و عِطر و هِلِ بابا
ای پاره ی تن، نورِ چشم و روحِ پیغمبر
ای جانشین و همنشینِ قابلِ بابا
ای فخر و سالارِ دو عالم بهترین انسان
بخشنده ی رختِ عروسی، باذلِ بابا
ای پروریده مکتبِ پُر فیضِ پیغمبر
آرامشِ روح و روانِ کاملِ بابا
 
  • آمنه نقدی پور

حدیث شریف کسا

مجلسِ اُنسی ست در این خانه، دلدارم کجاست؟

میهمانِ خانه می گوید، خریدارم کجاست؟
جمعِ خوبان جمع، در زیرِ عبای حیدری
مستِ عشقی ذوالجلالی گفت: خَمّارم کجاست؟
ساقی اش زهرا، محمّد با حسین است و علی
از حسن در جمعِ خوبان، دیده بردارم کجاست؟
مصطفی با خاندانِ پاکِ عترت در حضور
شاهدِ قدسی این مجموعِ گلزارم کجاست؟
جبرئیل آمد به اذن ِو اشتیاق ذوالجلال
با تحیّت گفت: جانا خانه ی یارم کجاست؟
"تأذنُ لی یا رسول الله اَدخل جَمعَکُم"
در طلب جبریل پیکِ حق نگه دارم کجاست؟
خوا نْد جبریل آیه ی تطهیر را بر جمعشان
عصمتِ بی انتها اینجاست، عَیّارم کجاست؟
"اِذهَب عَنهُم رِجسَ طَهِّرهُم اِلهی اَهلَنی"
مصطفی دیباچه ی پاکیست، تومارم کجاست
عصمتِ زهرا، که عِرضِ کائنات است و زمین
آبرویش صد غزل، دیوانِ اشعارم کجاست؟
کافری هوشیار، مست از عشق شد بی پرده گفت:
فاطمه نیکوترین زن هاست، انکارم کجاست؟
قبله ی تقوایشان از لیلة الکفری گذشت
کافری مؤمن شد و می گفت: زنهارم کجاست؟
مهر او آبِ بهشت است و زمین کابینِ او
غصب شد مهریه ی زهرا، علمدارم کجاست؟
ما نمک پروردگانِ مهرِ زهرا در زمین
زنده از مهرش به لب داریم، دَیّارم کجاست؟
خانه یعنی مهرِ زهرا ، دلبرش یعنی حسین
دورِ این کاشانه باید گشت، سیّارم کجاست؟

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

 

برچسب ها: آمنه نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور, حدیث شریف کسا, شعر مذهبی, حدیث شریف کسا, حدیث کسا, شعر درباره امام حسین, حضرت زهرا

  • آمنه نقدی پور

آمنه نقدی پور شاعر، نویسنده، نخبه و فعال فرهنگی و دانش آموخته ارشد ادبیات محض و متولد 12 مرداد 1367 و ساکن اصفهان می باشد
آمنه نقدی پور نویسنده کتابهای وزین و پربار:
"قاسمانه"
"سایه ای به نام عشق"
"معراج خون"
"یک جفت پای دار"
"بید و مجنون"
"خفته ای برمزارعشق"
"آرزوهای بی هدف"
و چند اثر دیگر

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان